وبلاگ شخصی علی پیروزمند

اینجا بازتابی‌ از دغدغه‌مندیها، مطالعات و تأملات من، در باب سیاست، جامعه و زندگی است.

کتاب مردی به نام اُوه

مردی به نام اُوه، اثر فردریک بکمن

این کتاب توسط برخی از خوانندگان و با توجه به اینکه اغلب بازخورد ها نسبت به آن مثبت بود، به من توصیه شد.

شباهت به کتاب "حال النور آلیفنت کاملا خوب است"

در صفحات ابتدایی آن که مشغول شده بودم، متوجه شباهاتی بین این کتاب و کتاب "حال النور آلیفنت کاملا خوب است" شدم. هر دو کتاب هایی عجیب و غریب و خوب هستند که در مرکز آنها شخصیت اصلی‌ای عجیب وجود دارد که با انتظارات جامعه مطابقت ندارند و یا جامعه با انها منطبق نیست. هر دو کتاب از خواننده می‌خواهند که ذهنش باز بوده و آنها را درک کند. هردو با نوعی دلسوزی و آرامش روایت شده و دارای عواملی بیرونی هستند، آماده‌ی استفاده و بهره برداری از شخصیت اصلی. و هر دو دل‌گرم کننده.

 

درباره کتاب مردی به نام اُوه

در نسخه های فارسی کتاب (تفاوتی نمی‌کند کدام انتشارات) آنچه که از این کتاب توجه شما را به خود جلب می‌کند این یادداشت ذکر شده در پشت جلد است:

.کسی که از این رمان خوشش نیاید بهتر است هیچ کتابی نخواند

این نقل قول از روزنامه‌ای انگلیسی زبان برروی کتاب، عاملی شد تا کتاب را به کلی کنار گذاشته و 2-3 سال بعد آنرا باز کنم. چرا که به نظرم بسیار زرد آمد و زننده. و هنوز هم با وجود رضایت از کتاب، احساس می‌کنم بسیار گستاخانه است.

کتاب روایت کننده‌ی داستان زندگی پیرومردی بد خلق است که از تغیر با زمان امتناع می‌کند. او که به تازگی همسر خود را از دست داده و به گفته‌ی خود "از آن صبح دوشنبه جهان برایش تمام شد". اوه نسبت به چیزهایی مثل نحوه‌ی آماده کردن قهوه و مدل خودرو و بسیاری دیگر از عوامل نگاه سختگیرانه‌ای دارد و خود نیز این را می‌داند که "جهان را سیاه و سفید می‌بیند، درحالی که همسرش رنگی بود.". او، درحال زندگی در محله‌ایست که بسیاری از نادان ها (از نظر خودش) احاطه‌اش کرده و مطابق با چهارچوب و موازین فکری اوه رفتار نمی‌کنند. از همه بیشتر، خانواده‌ای چند نژاده که به تازگی در همسایگی‌اش مستقر شده و مشغول زندگی هستند. و این ارتباطات به‌همراه زندگی فردی اوه، خط اصلی داستان را تا انتها پیش می‌برند.

از نظر من نویسنده یک صدای قابل قبول برای شخصیت اصلی و خجالتی خود در کتاب ایجاد کرده که به آن این اجازه را می‌دهد تا بتواند کتاب را از این طریق ارزیابی کند. فردریک بکمن در زمان نگارش این کتاب تنها 33 سال داشته و این برای من شگفت انگیز است. او که خود را "بازمانده از دانشگاه" معرفی می‌کند و گفته شخصیت اوه را بر اساس مشاجره‌ای که با پدرش داشته بنا کرده. و این درحالی است که من احساس می‌کنم مانند اوه، 59 ساله بودن به او بیشتر می‌آید تا اینکه بخواهد 33 ساله باشد. همچنین در بخش های دیگری از کتاب نیز همسر ایرانی او "ندا"، برایش الهام بخش بوده که حتما به هنگام خواندن، نکاتی کوچک را مشاهده‌ می‌کنید که مخاطب فارسی زبان را به لبخند وا می‌دارد.

رمان توصیف خوبی از زندگی شهری سوئد دارد و نشان می‌دهد که شناخت همسایه و اجتماع با ارزش بوده و همچنین به خوبی بیانگیر مهاجرت و تغییر باورها، ارزشها و چشم‌انداز هاست. (که البته فکر می‌کنم هر دو موضوع برای ما ایرانیان آشنا باشند)

در این کتاب می‌توان احترام بکمن را برای بزرگانش و کسانی که مهارت کار با دست را دارا هستند، متوجه شوید. شخصیت اصلی رمان به دلیل ناتوانی در رمزگشایی رفتار مردم و درک "بیگانگان" دائما دچار مشکل است و همچنین در نشان دادن انعطاف پذیری خوب عمل نمی‌کند. در بسیاری از مواقع نیز عمدا از اینکار اجتناب خودداری می‌کند. همان گونه که اوه خودش می‌گوید: "پذیرفتن اشتباه خود دشوار است، به ویژه اگر فرد مدتها اشتباه کرده باشد" که این خود نیز عاملی است برای توجه به رفتار های فردی‌مان و قضاوت هایمان.

کتاب گاهی به موضوعات تاریک پرداخته که افسردگی در میان افراد مسن یا افرادی که با از دست دادن شریک زندگی خود روبه رو هستند، یکی از آنهاست. یک مشکل بزرگ و بسیار واقعی که غالبا تشخیص داده نمی‌شود و کسی به آن توجه نمی‌کند.

این کتاب روان و شیرین با وجود آنکه می‌تواند تجربه‌ی خوبی برای شروع کتاب خوانی بوده و انتخاب مطلوبی برای جوانان و نوجوانان باشد، برای بزرگسالان نیز مناسب است، چرا که احساس می‌کنم داستان زندگی اوه از جوانی تا میان سالی با فراز و نشیب های خود به خوبی روایت شده و می‌تواند چشم انداز خوبی باشد برای نگاه به درون و روشن کردن نقاط کور فردی. بهانه‌ایست مناسب برای باز کردن سر بحث با خود و کمی تامل در آن.

فیلم مردی به نام اوه

همچنین فیلمی که از این کتاب ساخته شده را دیدم و آن را اصلا نپسندیدم، به چند علت:

1-      این دست از فیلم ها که که روایتگر داستان کتابی خوب هستند عمدا خوب عمل نمی‌کنند چرا که مخاطب کتاب، پیش از آنکه فیلم را ببیند، کتاب را خوانده، خود را در آن حال و هوا حس کرده و داستان را در خیال خود، به شکلی منحصر به فرد به تصویر کشیده. و اینکه فیلمی ساخته شود و بخواهد کتاب را به تصویر بکشد چندان به مزاج خواننده خوش نخواهد آمد، چرا که هیچ‌گاه تولید کنندگان نخواهند توانست محصولی تولید کنند که همخوانی دقیق با داستان روایت شده داشته باشد.

2-      از جانب دیگر اینکه مدام در فیلم به دنبال صدای راوی بودم، مدام دوست داشتم کسی چیزی را روایت کند و یا به گونه‌ای تفکرات درونی اوه که در کتاب بدان پرداخته شده بود، گفته شوند، اما این اتفاق نیفتاد. از آنجایی که راوی، نقش بسیار مهمی را در کتاب ایفا کرده و تفکرات فردی اوه، در پیشبرد داستان بسیار مهم هستند، فیلم بسیار عقب مانده، چرا که از هیچ یک از این دو برخوردار نیست.

3-      روند فیلم بسیار سریع بوده و آرامش کتاب را با خود ندارد، به جزئیات کمتر پرداخته شده و لحظات تامل برانگیز در آن بسیار کم هستند. و البته که بازی بازیگران نیز، تاثیر به سزایی در هر یک از اینها دارد.

4-      دیدن این میزان از گوشت تلخی در دنیای بیرون برای من ناخوشایند بود و اصلا دوست نداشتم که واقعی باشد. دوست داشتم با وجود خوش‌قلب بودن اوه، در همان کتاب بماند. چرا که بد رفتاری های فیلم، کمی مرا ناراحت می‌کرد.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">