وبلاگ شخصی علی پیروزمند

اینجا بازتابی‌ از دغدغه‌مندیها، مطالعات و تأملات من، در باب سیاست، جامعه و زندگی است.

برای تولدم

برای تولدم...

آخر پاییز که هوای جنوب آروم آروم سرد میشه تا جایی که نشه رسیدن زمستون رو انکار کرد، حوالی اذون صبح بوده که به دنیا اومدم. و خب به‌دنیا اومدنم مصیبتیه که وقتی ازش باخبر می‌شی فقط می‌تونی جنازه‌اش رو به دوش بکشی.
بچگیم کتاب و مجله زیاد می‌خوندم و اگه داییم از راه نمی‌رسید تا کتاب دستم رو عاشقانه بدونه، خیلیم کیف می‌داد و خوشحال بودم با این کار...
نوجوونیم اما با شر و شور گذشت. در مجموع اصلا رفتاری که در شان انسان باشه نداشتم. یه کالبد بودم تماما تلاطم و هیجان، با یه سری جنون و میلِ خارج از تاب و توان و حوصله آدمیزاد، که اصلا و ابدا توی ظرف دنیا نمی‌گنجیدم.
هروقت یاد اون روزها میفتم دلیلی برای انجام خیلی از کارهام پیدا نمی‌کنم! شاید هم قلبم عدله‌ای داشته که عقلم از اونها بی‌خبره.
به‌هر حال...
و این ایام خالی از شوق هم که سایه کسالت روی اون لمیده، جوونی منه.
این روزها بیشتر از هروقتی به این فکر می‌کنم که روزها هرچه هم بلند، کوتاه‌ان. می‌بینم که لحظات یکی یکی، مضحک و بی‌سرانجام، مخلوط با سمی از خاطرات میگذرن.
سالهایی از جوونی‌ای که ماه و خورشید و فلک دست به دست هم دادن تا کارش‌رو یکسره کنن.
حالا نه بهونه گیر باشم یا بخوام سخت بگیرم، نه. به‌هرحال کم بدبختی ندارم که بخوام بدبین هم باشم. اما اینجا شما اگه توش به عشق، نون، کار، آینده، گذشته، به امری بدیهی در تاریخ، به احتمال موهای رها در باد، به نقد یک تصمیم، به سگ درون یک ماشین، به بستن کراوات، به جنس مخالف، به جنس موافق، به جنس چینی، به جنس ایرانی، به نفت، به گاز، به بنزین، فکر کنید، به شکل خودکار احساس بدبختی می‌کنید. که بدبین بودن دیگه کمی زیادی اضافه کاریه.
برای این کپشن تلاش کردم که به خودم فشار بیارم تا ذهنم تموم خاطرات، خنده‌ها، گریه‌ها، دوستی‌ها و شادی‌ها رو به یاد بیاره، تا شاید بازگو کردنشون این دم تولدی بامزه باشه، یا لااقل برای ثبت اونها در اینجا، برای نجات از فراموشی، برای بقای حیات اون خاطرات! بقای اون خاطرات خوبی که اگه مرور نشن به مرور زمان از بین میرن. اما نشد.
چیزی یادم نیومد، اونها هم که از ذهنم گذشتن، مناسب بازگو کردن نبودن. به‌هرحال همیشه‌همه چیز رو که نباید به همه گفت.
شرمنده. می‌دونم که آدم توی روز تولدش نباید انقد سیاه و سفید باشه. اما همون آدمم گاهی دوست داره بخزه یه گوشه تا دیگه صدای هیچ آدمی رو نشنوه و ریخت هیشکی رو هم نبینه.
این روزها و ماه‌ها، فصل‌ها و سال‌ها میان و می‌رن. و اگرچه ما باهاشون کاری نداریم، ولی گویا اونا با ما خیلی کار دارن...

ممنونم از تبریک‌هاتون♡

  • تبریک :))

    انشالله سال خوبی و شروع کنین

    پاسخ:
    ممنونم و متشکر از لطف و محبت شما :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">