-
Saturday, 14 November 2020، 10:48 PM

من احساس میکنم وقایع فعلی نسخهی جدیدی از ما به ما تحمیل کرده. نسخه های جدید خودمان، ناشی از هرکسی و هر چیزی هستند! (چه خصوص دنیای آنلاین و همان فضای مجازی) مثل اینکه این کشور قطعهای عظیم از فولاد مستحکم، اما شکننده است. که روزانه هرچه بیشتر در نقطه شکستگی خم میشود. میتوانید صدای شکستگی و از هم گسیختگی این فولاد غظیم را بشنوید؟ بله که همه میتوانند بشنوند! و اصلا هم نمیتوانند از سرشان خارج کنند.
طی ضربه های گسترده ما در حال دو قطبی شدن هستیم و مرکز[قشر متوسط/عام/خاکستری] در حال از بین رفتن است! - هم از نظر اقتصادی و هم از نظر عقیدتی. دهههای پیش ما با اکثریت واحد یک شخص را برای ریاست جمهوری انتخاب میکردیم، که اساساً همگی مثل هم بودند زیرا این کشور و مردمش درحال دنبال کردن اهداف مشترکی بودند. اما امروزه همه میخواهند شکل دیگری از دموکراسی[مردمسالاری]، سوسیالیسم[نوعی مالکیت همگانی] و مشروطیت[حاکمیت در بند قانون] را انتخاب کنند.
موضوع جالب نیز اینجاست که شما اگر در گفتگو، با هر نظری مخالفت کنید و جایی اشتباه بزنید، تصور میکنند که دشمن آنها هستید!
امروزه بحث و کاوش در یک گفتوگوی سیاسی حدود 40 ثانیه طول می کشد. سپس به محض اینکه یک طرف کلمهی کلیدی [مانند "آزادی مدنی"، "انقلاب"، "خمینی"،"رهبر"،"غرب"،"سلیمانی" و غیره] را بشنود مکالمه به یک تو در توی متعصبانه و بی نتیجه تبدیل میشود. پس از این لحظه، هر طرف به دیگری برچسب میزند، و بهطور خودکار به 62 عقیده بعدی دیگری که احتمالا برای مثال میتوانند داشته باشند، پشت میکند، بدون شنیدن! و سپس نحوه خروج از مکالمه اینگونهاست که یک طرف دیگری را مسخره و متهم میکند به ندانستن، ساندیس خور بودن و یا مزدور بودن و در نهایت مکالمه تمام میشود.
تازه این توصیف در باب آنهایی بود که خود را سرآمد جامعه میدانند و از فرهیختگان هستند. قشر عام تر مردم با فحاشی از یکدیگر دور میشوند. و هر دو گروه تا ابد با یکدیگر دشمن و مخالف خواهند بود! حال هرچهکه میخواهد باشد نظرشان.
در نتیجه، ما هر بحث و گفتگو در مقیاس ملی را که در جامعهی خود داریم، ده برابر بزرگتر احساس میکنیم، زیرا تمامی مردم درگیر آن هستند. مردمی که مایلند در خصوص هر چیزی مبالغه کنند و بدی های دیگری را نامحدود بزرگ بدانند.
همچنین برخی از استدلالهایی که در هر دو طرف می بینم شامل موارد زیر است:
- زنان نمیتوانند به ورزشگاه بروند.
- پسران به سربازی میروند.
- دموکراسی وجود ندارد.
- شما از غرب پول میگیرید.
- عربستان پشتیبانتان است.
- رفتن حاکمیت آلترناتیو نمیخواهد.
- بنزین شده 3 هزار تومان.
- آبان 1500 نفر کشته شدهاند.
- حسن روحانی را خودتان انتخاب کردید.
- همه درحال اختلاس هستند.
- شما تربیت ندارید و فحاشی میکنید.
- نوید افکاری قاتل بود که اغدام شد.
- نوید افکاری بخاطر شرکت در تظاهرات اعدام شد.
- من از گفتن اینها امنیت ندارم.
- در هر شرایطی ما ما حکومت لایقی نداریم.
- تحت هر شرایط و اتفاقاتی ما حاکمیت لایقی داریم.
متاسفانه مردم فکر میکنند از آنجایی که بیشتر از سایر مسائل در معرض سیاست هستند پس درباره همه جزئیاتش نه تنها مطلع، بلکه تسلط کافی دارند و میدانند دقیقا قضیه از چه قرار است. آسانتر اگر بخواهم بگویم، دو حالت خواهد داشت :
- یا در تمامی موارد کم و کاستی، کار، کارِ نظام و حاکمیت و رهبر است و کلید، عوض کردن آن(حاکمیت) است.
- یا کاستی، حاصل ظلم غرب و دلیل حل نشدنش نیز دشمنی آنهاست و کلید آن هم استقامت بیشتر است.
با قاطعیت میگویم که طبق تفکرات فوق حق ندارید بخشی از مورد اول را بپذیرید و بخش دیگر را از مورد دوم. یا بلعکس و یا اصلا هیچکدام! چراکه طبق گفتههامان تا به اینجا، قشر خاکستری یا بیطرف، به کلی حذف شده و جای خود را به تندرو های افراطی داده.
چرا که از نظر همه این طرفین بحث، شما یا مدافع صریح تفکرات فردمقابل هستید و یا بخشی از مشکل. و میدانید؟ جالبترین نکته درمورد این نوع لیست استدلال ها، یا چیزی که لاقل برای من جذاب است، میتواند این باشد که
"مردم هم فکر میکنند واقعا فقط باید یک طرف را انتخاب کنند."
لطفا دست از تلاش برای انتخاب این یک طرف لعنتی بردارید. واقعیت طرف ندارد. حقیقت جناحی نیست و با طیف سیاسی شما تغییر نمیکند! این همه بحث سر یک حقیقت است. حال شما باید ببینید میتوانید این حقیقت واحد را بپذیرید یا خیر! و این دررابطه با مسائل مختلف ممکن است بر نفع یا ضررتان باشد. شما باید ابتدا بپذیرید که واقعیت چند بعدی است. حتی اگر ما در نظر بگیریم، همه مواردی که توسط هرکسی بحث می شود احتمالاً تا حدی درست است. سوال این است که چهمقدار؟ و چگونه در برابر سایر حقایق همزمان قرار میگیرد؟
تا کنون با خود فکر کردهاید چه میشود اگر کل لیست هر کسی را - حتی دیوانه ها - را بپذیریم و بگوییم ، "خب، این و این مورد احتمالاً تا حدی درست هستند- و سپس به جستجوی همدلی سایه های خاکستری بپردازیم؟ بر سر تفاهم ها بحث کنیم؟ آیا تفاهمی نخواهد بود؟ معلوم است که دستاورد بزرگی خواهیم داشت.
لطفا دنیایی که میگویم را تصور کنید..
در جایی که میتوانیم با گفتن اینکه "من موافقم همه نکات شما در مورد این موضوع مطلوب است" شروع کنیم. و برای مثال شما قبول میکنید که همه نظرات من تا حدی شایستگی دارند، و سپس ما از آنجا بحث مفصلی آغاز میکنیم بر سر جزئیات .
به من اجازه دهید تا من با بیان سه پیشفرض زیر یک سوال مطرح کنم!
- ایران حق دارد در مواردی با آمریکا و غرب دشمنی کند.
- ایران باید با آمریکا و غرب به توافق برسد و صلح کند.
- ما برای حل مشکلاتمان باید به خود تکیه کنیم.
- کمک های بیرونی برای رفع مشکلات، بیتاثیر نیستند.
حال که موارد فوق را خواندید، سوال این است که " کدام یک از آنها صحیح است؟ "
پاسخ من: همهی آنها درست هستند! فقط کافیست کمی بیشتر تامل کنید.
لطفا بیایید ادامه بدهیم...
- افراد مذهبی و متعصب در موقعیت های قدرت بیشتری قرار دارند و بنابراین مسئولیت بیشتری دارند. این یعنی برای سازگاری باید ناراحتی بیشتری تحمل کنند و مقاومت بیفایده است.
- امنیت و تمامیت ارضی از معدود چیزهایی هستند که همه درباره آن اتفاق نظر دارند و باید از آن به هر قیمتی محافظت کنیم.
- اگر به آزادی بیان باور دارید این آزادی بیان شامل اجازه دادن به افرادی است که با آنها موافق نیستید، یعنی آنها هم باید در جمع صحبت کنند. باید بدانید در یک دموکراسی عملی و واقعی نمیتوانید کسی را مجاز به اجازه صحبت نکنید چون صرفا چیزی که آنها می گویند ممکن است شما را آزار دهد!
- مردم باید به این نکته اهمیت دهند که سخنان آنها چگونه بر دیگران تأثیر می گذارد. و با در نظر داشتن هموطن بودن یکدیگر با ملایمت بیشتری در کنار هم بایستند
- مذهبیون کم اظلاع نگران هستند که کشورشان بیفتد به دست اصطلاحا بیدین ها، و آنها به منظور مخالفت با این حرکت، آگاهانه یا ندانسته از هر حرکتی به نام دین و مذهب حمایت میکنند، پس به آسانی بازیچه خواهند بود.
- مخالفین جمهوری اسلامی اغلب با هر کسی که صرفا مثل آنها مخالف باشد همراهی میکند،(حتی اگر ترامپ باشد) و این اشتباه است.
- احساسات ضد دینی در کشور وجود دارد که برای هیچ کس - از جمله اقلیت ها - سالم نیست.
- مخالفت با دین در کشور وجود دارد و قطعا باید بعنوان یک نظر پذیرفته شود، اما این نباید شامل حمله به آن باشد. که حداقل برای مدت زمانی با اعتدال لازم است. تا اقلیت ها بتوانند ابراز وجود کرده و اعتدال بیشتر رعایت شود و همچنین حساسیت حاکمین کمتر برانگیخته شود.
- الگوی تغییر در ایران نباید الگوبردای از غرب باشد، چرا که ما نه در موقعیت چغرافیایی، نه با پیشینه یکسان و نه شرایط مشابهی داریم.
- باور ها به طور طبیعی متفاوت است، و این اشکالی ندارد، ما می توانیم با تفاوت ها به خوبی رفتار کنیم و همه را راضی نگه داریم.
- مردم باید رنج هایی را تجربه کنند، بنابراین آنها ترغیب می شوند که از این رنج خارج شوند و مسئولانه تر عمل کنند.
- همه ما مردم به کمک یکدیگر نیاز داریم و وظیفه داریم هوای یکدیگر را داشته باشیم.
- کمک مردم به یکدیگر برای بیرون آمدن از این شرابط نباید عاملی باشد برای تنبلی حکومت.
- شیوه ترویج و اعمال دین در ایران تحمیلیست
- در جامعهی فعلی اگر دین از سیاست جدا شود و از کلاسهای درس هم خارج، ما همین ته مانده از انصاف و وجدان و ثبات را نیز نخواهیم داشت.
- اگر توافق اصلی و واحدی درباره اخلاق نداشته باشیم، گمراه خواهیم شد و تا ابد بینتیجه میمانیم.
- تکرار برای تاکید - ما لازم نیست حتما طرفی را انتخاب کنیم، مگر اینکه کسی چیزی را کاملا اشتباه بگوید یا با گفتهاش نفرت پراکنی کند. ما مجبور نیستیم و نباید هم.
مسئولیت یک فرد متفکر در جامعهی امروزی این است که مردمان و جهان را نه به عنوان کد های صفر و یک، یا یک امر قابل آزمایش و پیشبینی، بلکه به عنوان نوارهای کاستی پر از ظرافت و پیچیدگی [همچنین غیرقابل پیشبینی]تصور کند. اگر بخواهید از نظر آنچه که با آن موافقید به لیست بالا پاسخ دهید، باید با یک نقشه حرارتی[مدلسازی که کوچترین تفاوت ها و همچنین شدت و ضعف ها را به ما نشان دهد]، نه یک سری x و y و علامت های علامت گذاری، مواجه شوید. بهرحال که این یک مدینه فاضله است- حداقل در حال حاضر. و من فکر می کنم ما در سالهای آینده هنوز هم جا داریم تا به موقعیت های تاریکتر برویم. لطفا شما چراغی باشید در این تاریکی. شاید حتی کسی را از تاریکی نجات ندهید، اما انتظار من این است که با خواندن این پست، خود، در این تاریکی گم نشوید.
من این روزها سعی می کنم از افراط و تفریط پرهیز کنم، اما صادقانه فکر میکنم که نه تنها جنگ تمدنی و نرم بلکه با یک "جنگ داخلی" رو به روییم. که من هم از آن خبر نمیدهم و مدتها یش از این شروع شده. البته نه مثل قبل، بلکه یک نسخه مدرن است و بسیار محسوس و نرم تر.
من جهانی را می بینم که مردم برخی از مجموعه استدلال های فوق را باور دارند و بخش دیگر آنها را نمیپذیرند. این حماقت متقارن است، یعنی کسانی نصف باور های فوق را باور دارند و نصف دیگر را نه، و آنها که طرف دیگر را قبول دارند، از سوی دیگر غافل اند. - اعتقاد به یک امر، و برعکس آن، باعث شده که ادعا ها و باور ها به واقعیت نفوذ کنند یا به شکلی در آن گنجانده شوند.
اینها روندهایی هستند که باعث ایجاد تنش کلی میشوند. با اگر بخواهم بهتر نامگذاری کنم، پیشبینی من درباره کنشهایی که تنش را به اوج میرسانند اینهاست:
- مردم مذهبی به اقلیت تبدیل شده و از این امر ناخرسند اند، پس باعث میشود فشار را بیشتر کنند.
- حاکمیت هرروزه درحال قدرت اندوزی بیشتری است که این باعث میشود احتمال از روی کار رفتنش به کمترین میزان برسد.
- آزادی های مدنی همچنان ممحدود باشند و همچنان مردم برای آزادی بیشتر بجنگند.
- دولت و ملت بیشتر از این که هست جدا شوند.
من فکر می کنم بسیاری از طرفین دو بحث و عاملین درگیری، بدون دانستن این موضوع، چنین هستند و راه های دیگری برای گفتن آن، بدون گفتن شعارهایی مثل شعار های دینی و فلسفی، یا مثال هایی از طبیعت، پیدا میکنند. باید حقیقت را بگوییم که بسیاری از آنها صادق نیستند، یا، بهخاطر اینکه میخواهند به هر قیمت مچ دیگری را به زمین بزنند، و یا برای اینکه بطور کل گیج هستند .
البته که فقط این یک چیز نیست. همه اینها باعث می شود تا میلیونها نفر به شدت عصبانی شوند و به گونه ای که حتی فکر نمی کنم آنها بتوانند آن را درک یا بیان کنند. برای مثال چون من فکر میکنم اینگونه است که باعث شده شما از ظریف که یک شخص محترم، تحصیل کرده و بدون رسوایی شخصی و مالی است، متنفر باشید. او تقریبا یک حضور کامل داشت. اما اکنون ذهنیت ها را ببینید؟! ممکن است دلیل عمده نفرت خود را از او به شکل قانع کنندهای توضیح دهید؟
نکتهی موجود در همه اینها این است که من به طور جدی نگرانم تمامی عوامل فوق منجر به خشونت شود.
- مذهبیون حاکم فشار بر آزادی مردم بیشتر کنند.
- مخالفین احساس فشار کنند و باز اعتراض کنند.
- مذهبیون به اعتراض مخالفین پاسخ دهند.
- برای یک جماعت محدودیت ها بیشتر شود.
- ادامهی ماجرا را در ذهن خود مرور کنید...
در جامعهی ما تغییرات زیادی وجود دارد [که خیلی سریع اتفاق می افتند] به طوری که بخشی ازجمعیت ما عقب ماندهاند، و در نتیجه با نبود این کلیشه ها به شکلی گیج شده و یا احساس بی احترامی میکنند. این باعث میشود مردم هر کسی را که میگوید میتواند آنها را از این شرایط نجات دهد همراهی کنند پشت آن باایستند و حرکت کنند به سوی مقصدی نامعلوم، برای رهایی. و این دقیقا همان چیزیست که من دوست دارم آنرا "راهپیمایی به سوی دره" بنامم..