وبلاگ شخصی علی پیروزمند

اینجا بازتابی‌ از دغدغه‌مندیها، مطالعات و تأملات من، در باب سیاست، جامعه و زندگی است.

آرزو نقطه‌ی سرآغاز است

با شرایط فعلی که پیش از هر چیز امید از ما گرفته شده و مشغول گذران برهه‌ای نامطلوب هستیم، تنها راه بقا می‌تواند امیدواری باشد. من بارها راجع‌به نقش آرزو در هویت انسانی فکر کرده‌ام و فکر می کنم رابطه اساسی بین این دو را شناسایی کرده‌ام و این چیزیست که تقریباً به اندازه کافی ارزیابی نمی‌شود.

 (مدت زمان مطالعه 7دقیقه)

از آنجا که خیلی کم افرادی را پیدا میکنم که به شنیدن آنچه که با آندیشیدن بدان دست یافتم شگفت زده شوند، پس معمولا تصمیم میگیرم که چنین چیزهایی را در اینجا به اشتراک بگذارم. بیش‌از آنچه که بخواهم خوانده می‌شوند و همچنین به جا ماندن آنها از من بسیار می‌تواند خوب باشد.

به آنچه که برای خواندنش آمده‌اید بپردازیم.

دستاورد من بسیار ساده است. من عمیقا معتقد ام که: مرکز هویت انسان در وجود خواسته های اصلی اوست.

چنین چیزی به دلایل زیادی مهم است. درک این موضوع می تواند به ما کمک کند تا سالم بودن آدمی را دریابیم و همچنین می تواند به ما کمک کند تا با چالش های آینده‌ی زندگی مصنوعی کنار بیاییم.

در پایین تعدادی از مثال های من آورده شده است که نشان می دهد اشتیاق، چه به زندگی خودمان و چه به زندگی هایی که ممکن است بیافرینیم حیاتی است.

چند نمونه از نقش تمایلات

  • تکامل به ما خواسته هایی می‌دهد که در ذات خود اساسی می‌دانیم، با این حال نمی‌فهمیم که اصرارهای رمزگذاری شده‌ای هستند که بیش از آنکه بخشی از هویت فردی خود ما باشند، از بیرون خودمان بیرون می‌آیند. ما ترجیح نمی‎‌دهیم غذا، رابطه جنسی، خلاق بودن یا پیروزی در زندگی را دوست داشته باشیم. این خواسته‌ها و لذت‌ها با تکامل در ما نقش می‌بندد، اما ما به نوعی آنها را به فردیت خود نسبت می دهیم.

  • جوانی زمانی است در زندگی ما که هورمونهای ما به اوج خود می‌رسد و ما نیز خواسته های خود را به حداکثر می‌رسانیم. جای تعجب نیست که از این منظر، بهترین لحظه زندگی اکثر مردم نیز هست. هورمونها آرزوهایی برای ازدواج، ماجراجویی و خانوانده ایجاد می‌کنند. و این میل مستقیماً با خوشبختی همراه است.

  • افسردگی را در شیطانی‌ترین و ناتوان کننده ترین شکل خود به راحتی می توان عدم تمایل توصیف کرد. این جایی است که فرد یافتن شادی در زندگی را غیرممکن می‌داند، زیرا چنین چیزی هیچ آرزویی برای پیگیری و دستیابی محسوب نمی‌شود. داشتن آرزوهایی که نمی‌توانید به آنها برسید ممکن است ناامیدکننده و دلخراش باشد، اما انی مزیت را دارا هستند که حداقل در رنج خود احساس زنده بودن می‌کنید. نداشتن آرزو معمولاً بسیار بدتر است شاید به این دلیل که میل و معنی در واقع یکسان و یکسو هستند!

  • زنان و مردان مسن معمولاً برای افزایش میل جنسی، تحت درمانهای هورمونی گران قیمتی قرار می‌گیرند (که چیزی کمتر از تزریق آشکار و شیمیایی میل جنسی به جریان خون آنها نیست.) چند لحظه در این باره فکر کنید. در واقع شخصی نمی‌خواهد رابطه جنسی برقرار کند، و تنها چیزی که می خواهد این است که آن را بخواهد. و چنین روشی نیز برای آن ساخته شده.

  • اگر به تعاریف مشترک و توافق شده از ''معنا'' فکر می‌کنید، آنها اغلب برای رسیدن به خواسته های فرد در مفهوم غلبه بر موانع فرود می‌آیند. مرحله1 در این روند داشتن خواسته‌ها است. برای من مشخص نیست که معنا در زندگی بدون خواست و مانع چگونه به نظر می‌رسد، زیرا هر دو برای پیروزی در موفقیت لازم است.

  • توصیه‌های بی‌آغاز و بی‌پایان در طول زندگی مدادم سعی دارد به ما بگوید که "چیزی که دوست دارید را بیابید" و مرتبا نیز این کار را انجام دهید. این یک توصیه عمومی و جامع برای زندگی‌هایمان است، و همچنین یک مشاوره‌ی تحصیلی، کنکوری و شغلیست. وقتی از نقطه‌نظر اشتیاقِ مساوی بودن خوشبختی و معنا به این موضوع نگاه می‌کنید، این راهنمای مشترک، رنگ و کانونی تازه پیدا می کند. شاید این فقط کار در جهت حل مشکل مرتبط با اشتیاق شما نیست، بلکه در عوض صرفاً زندگی در میان آن است. این تجربه شور و اشتیاق است که خوشبختی را به ارمغان می‌آورد. این چیزی است که باعث می شود ما احساس زنده بودن کنیم. بنابراین این در مورد پیدا کردن مهارتی نیست که بتوانید مشکلی که شما را به سمت خود می‌کشد را حل کنید. بلکه بیشتر مربوط به داشتن مشکلی است که شما را به خود کشیده.

  • چنین چیزی بسیار ناراحت کننده‌است اما عمده ترین کسانی را که در زندگی ناموفق دیده‌ام که  زندگی آرزوهای عمیق و تغییرناپذیری ندارند. و در مجموع آنها به طور موقت سرگرمی ها یا اشتیاقاتی را قبول می‌کنند که اشتیاق زودگذر به آنها می‌دهد، پس از چند هفته یا چند ماه به حالت کسالت سابق خود و سپس افسردگی برمیگردند. و به دنبال چیز بعدی می‌روند. آنها همیشه در حال تعقیب چیزهای کوچک هستند، همیشه چیزهایی می‌خرند، همیشه در سرگرمی های جدید اولین هستند. با این حال آنها بیشتر وقت خود را با بی‌حوصلگی و ناراحتی سپری می کنند. به نظر می رسد این نمونه بارز همان اصل است: عدم داشتن میل عمیق به چیزی. البته که خودم نیز مدتها از این مشکل رنج برده‌ام. چرا که به طور معمول هیچ چیز متمایز و جذابی وجود ندارد تا توجهم را معطوف خود کند و تنها راهکارم برای زنده ماندن و رشد، ساختن اجباری آن است، به هر قیمتی.

  • همین سازوکار که برایتان بیان کردم، می‌تواند روشن کند که چرا خانواده چنین معنایی قوی‌ای را ایجاد و فراهم می‌کند. شخصی می‌تواند مجرد، یا بدون فرزند باشد و خود را از انگیزه‌ای برای زندگی بی‌بهره بداند. اما پس از بچه دار شدن و تشکیل خانواده، ناگهان می‌توان این‌را دریافت که چیزی برای محافظت، پرورش و ایجاد موفقیت برای اثبات خود در اختیار دارند. داشتن یک خانواده تمایل به ترس از شکست خوردن را در افراد ایجاد می‌کند. تا آنها با ترس از افتادن، رشد کنند و رشد کنند.  "شاید حالا به این فکر کنید که چرا تمامی پدر و مادر ها معتقدند اصطلاحا اگر پسرشان زن بگیرد درست می‌شود."

  • به طور خلاصه، وقتی داشتم تکه تکه یادداشت ها و ایده‌هایی که برای نوشتن پست به ذهنم رسیده بود را جمع می کردم، این مساله به ذهنم رسید که که در گذشته جایی از توییترم نوشته بودم که باید صورتی از آنچه خواستم و آنچه که در حال حاضر دارم را تهیه کنم، سپس آنچه که اکنون می‌خواهم را بدان بیفزایم اینگونه بتوانم حد مطلوبی از اشتیاق به زندگی را حفظ کنم. من این کار را کردم. لابد چنین چیزی را ناخودآگاهم می‌دانسته، حتی در آن سنین پایینتر. بنظرم نداشتن لیستی از چیزهایی که فرد به آن علاقه دارد ناخوشایند خواهد بود. چرا که باعث میشود او بیش از هر چیز دیگری خود را معطوف به آنچه کند که تمایلی به آن ندارد، در واقع به این دلیل که تکلیفش را با خودش یکسره نکرده است.

فکر میکنم اکنون باید به این جمع بندی برسم : 

برای اینکه فراتر از حد متوسط ​​موفق شده و استثنایی شویم. تنها، آرزو برای دادن معنای واقعی کافی است. نه همیشه، اما اغلب اوقات.

اقدام کردن

بنابراین چه کسی می‌تواند حقیقتا عمل گرا باشد؟

من فکر می‌کنم یک پاسخ واضح اطمینان از داشتن خواسته های عمیق و اساسی است. یعنی اگر اینها را داشته باشید آسان به نظر می‌رسد و اگر ندارید بسیار سخت است.

بنظر می‌‎رسد هر کسی که به آن آغشته باشد احتمالاً بیشتر از دیگران خوشحال خواهد بود زیرا هر جا که بروید این امکان را دارید که با خود و افکار خود باشید. و البته منابع بی‌پایانی از منابع اضافی برای پیشبرد و جوانه زدن ایده ها یا خلاقیت شما وجود دارد.

سوال دشوارتر این است که وقتی از تنها بودن با افکار خود راضی نیستید چه کاری باید انجام دهید؟ اگر برایتان خوشبختی فقط از چیزهای سطحی ناشی می شود، مانند مادی گرایی به صورت جمع آوری اشیا قیمتی یا تجربیات، و برایتان لذت عمیق‌تری در خلقت یا پرورش وجود ندارد، چگونه شخص به آن دست می‌یابد؟

من فکر می‌کنم پاسخ آسان تشکیل خانواده است. اما اگر این گزینه نباشد چه می‌شود؟ و البته که همه‌مان به خوبی میدانیم چنین گزینه‌ای امکان پذیر نیست. و مهمتر اینکه اصلا اگر کسی بخواهد فقط به تنهایی خوشبخت باشد، اما در حال حاضر نمی‌داند، چگونه باید این کار را انجام دهد؟

آیا می‌توان این احساسات، تمایلات، وسواس، اهداف یا جذابیتها را به شکلی ساختگی به خود تزریق کرد؟ آیا می توان به جای یافتن راه هایی برای فشار به خود، خواسته‌های ذاتی و بنیادی را که زندگی را جذابتر می‌کنند کشف کرد؟

پاسخ فعلی من به این سوال سخت به نظر می‌رسد. بیشتر افرادی که من می‌شناسم یا از آن راهی رفته‌اند که تمایل دارند در تمام طول زندگی خود در آن موقعیت بوده باشند یا چیزی را به خود تحمیل کرده و آنرا با فشار بعنوان وظیفه‌ی خود محول می‌کنند. 

اما به نظر من این دلیل نمی شود که دیگر به دنبال راهی برای تزریق تمایلات نباشم.

نظرات: (۰) هنوز نظری نیست.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">